آنیتا جوونمآنیتا جوونم، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

آنیتا دختر گل مامان و بابایی

30م اردیبهشت 92

خدایا شکرررررررررررررت آخیش!!!!!!!!!!دوران بارداریم هم ب خوبی و خوشی سپری شد و روی دختر گلمو دیدم.هفته ی پیش دوشنبه 23م اردیبهشت ساعت 10 و ربع  بیمارستان موسی بن جعفر دخترگلم آنیتا جونم چشای خوشگلشو ب این دنیا گشودددد.نمیشه حس مادرشدنو توصیف کردددد.از خدا میخوام تمام خانموا این حس زیبا رو تجربه کنن. هفته ی پیش شب دوشنبه مامانم اینجا بود منم کارامو  کرده بودم ساعت 1 رفتم بخوابممم وای ک تا 45 دقیقه یک سره دسشویی میگرفتو گرفتار شده بودمممم
30 دی 1392

بیست و دوم اردیبهشت 92

خدااااجون شکررررررررررررررت سلام عزیزدل من .خوبی مامانی؟ امشب اخرین شبیه ک منو خودت با هم تنهایی میخوابیم.چ دوران زیباو قشنگی با هم داشتیمممم.شکر میکنم خدارووووو تمام لحظاتشو دوست داشتم با اینکه استرس زیادی هم داشتممم.نمیتونی احساس منو تا زمانیکه خودت ب این مرحله نرسیدی بفهمیییی.صبح قبل از اینکه چشامو باز کنم دستم رو شکمم بود تا از سلامتت مظمئن شم و تا تکون نمیخوردی خیالم راحت نمیشد.طی روز تمام احساسو عاطفمو معطوف تو میکردمممم تمام عشق مادریو نثارت میکردمممم با اینکه در ظاهر ساکت بودممم و صدایی نداشتم ولی در باطن غوغایی داشتمو ی ثانیه هم نمیتونستم ازت غافل شممم.اگه تکونت کم میشد سریع ی چیز شیرین میخوردمو ب زورم شدهههه ب حرکت درمیاوردمت ...
30 دی 1392

بیست و هفتم دی 92

خدایا شکرت دختر گل مامان چطوری عزیزم؟ این روزا خیلی اذیت میشی اخه قراره مرواریدهای خوشگل و سفید ی دریاری عشقم . دخترم از سه ماهگی شما علایم دندون دراوردن و داری و ما از اون موقع در انتظار مرواریدای خوشگلتیم ولی هنوز خبری نیس ی ماهی هم میشه ک بیشتر شده علایمت ولی حالاحالا قصد اومدن نداره مامان ب فدات. بگذریم سر موعدش میان خودشون دخترم اینقد شیرین شدی ک با تمام وابستگیت و شیطنتهات نمیتونم حتی ی ثانیه دور باشم ازت خانوم خانومای مامان. یاد گرفتی چند روزه منو بوس میکنی جالبه فقط منو میبوسی حتی هنوز بابایی بوس نکردی ولی در طی روز شاید بشه بیست سی بار ک خودت منو بوس میکنی شیطون من. کلی با هم بازی میکنیم من کتاب میخونم و شما تا میتونی میای از من میگی...
27 دی 1392

بیست سوم دی 92

عزیزمامان هشتمین ماهگرد تولدت مبارکککککککک عشقم. عشق مامان امروز کلی برنامه داشتیم ولی شما خانوم خانوما دیشب نذاشتی مامان بخوابه و برنامه هامو ی کوچولو چنج کردی عسیسممم. حالا برات سورپرایز دارم مامانی شب یا فردا میام و برات نیذارممممممم دوست دارم گل مامان....
23 دی 1392

هفدهم دی 92.

خداجون شکرت! دختر گلم روز بروز بزرگترمیشه و کلی باهم بازی میکنیم. سه روزه دخترم سرماخورده ک امروز بردمش دکترش ک خدارو شکر شروع سرماخوردگیه و سینش چرکی نشده استامينوفن و سرماخوردگی کودکان داد. سه روز میشه دخترم یاد گرفته بای بای میکنه خیلی وقتم هست ک موقع سلام کردن دست میده . یاد گرفته میگه دددددد و بعدشم بای بای میکنه. این چند وقت خیلی کلافه بوده و اذیت کرده شبا وقت خواب کلی گریه میکنه و بعد از اینکه راش میبرم تو بغلمو هزار و یک کار خوابش میبره قربونش بشمممم کلا درک کاملی از بعضی کلمات پیداکرده مثلا نه رو کاملا متوجه میشه هرچی نخواد میگه نه و اگر دوباره من بدمش با سر رد میکنه خلاصه شیطونی شده براخودش دوروزه ک من شب نمیتونم خوب بخوابم واسه هن...
17 دی 1392

یازدهم دی 92

سلام خوشگل مامان. عشق من چطورهههه؟ دخترنازم دیروز بیست و هشتم صفر بود و خونه دایی جونم بودیم. وای نمیدونی ک چقد همه شما رو گرفتن تو یغلشونو و گفتن چ نانازخانم دخملتون. شمام تا تونستی با بچه ها بازی کردی فدات بشم ک معنی بازی کردنو میفهمی و بلند بلند قهقه میزنی. از میون بچه ها با امیرحسین راهله جون خیلی جوریییی . امیرحسام وهم ک با قلدری میومد و برات چیزی میاورد قربونش بشم. آخ نگو ک آرش چشم ازت برنمیداشت و هرجا بودی میومد کنارت و میگف منم از این خواهرا میخوامممم. عرشیاجونم خیلی بات بازی کرد. از همه بیشتر راهله چلوندت و شمارو برد پیش خواهرشوهراش و کلی تعریف کرد خلاصه بگم دخترم اینقد شیرین و خواستنی هستی. امروزم باهم تا ده و نیم خواب بودیم اصلا ...
11 دی 1392

بیست و ششم فروردین 92

سلام عزیزدلمممممم.این روزا حسابی بازیگویشت گرفته و مامانو ب لگد میبندی.این چند وقت حال زیاد خوبی نداشتم و نشد برات از دوتاییمون بنویسم .حالت تهوعم برگشته احساس صعف تا میخوام حرکت کنم بدنم شل میشهههه دردای ماه اخر اومده سراغمممم ک میگن ماه دردهههه مخصوصا پهاو چپم خیلی درد میگیرهههه شمام ک پهلومو هدف قرار دادی هرروز صبح کلی دست و پا میزنی همونجااااا. نی نی های کلوبمون یکی یکی دارن بدنیا میانننن هم خوشحالممم همم منتظر خودتم ک بیای.این ده روز چون دردام زیاد بود فک میکردم میخوای زودتر بیای ولی رفتم دکترو دکتر گف همه چی نرمالهههه و حالاحالاها قصد نداری بیای تا موعد خودت مامان جونییییی. شبا تا صبح 4 5 بار بیدار میشم برم wc خیلی اذیت میشممم قسم...
6 دی 1392

بیست و هشتم فروردین 92

سلام عزیز دل مامان.خوبی؟حالم خوب نیست مامان جونی .دردام خیلی شدت گرفتهههه همه جام .با اینکه خیلی منتظر دیدن روی ماهتمممم ولی الان امادگیشو ندارممممم 2هفته دیگه هم دووم بیار بعد بیا پیشمون قربونت بشمممم.نفسم بالا نمیاد از درد .ولی تمام درداش ب امید دیدن روی ماهت التیام بخشههههه.دوست دارمممممم ...
6 دی 1392

چهاردهم فروردین 92

راستی امروز رفتم بهداشت .باورم نمیشه ماه پیش 15 اسفند دکتر بودم ک وزنم 56 بود 2 کیلو اضافه کرده بودم و سر ماه 4 کیلو اضافه کردم و شده 60 کیلووووو البته میدونم ک بیشتر رو دخملی اومدهههه من تا تونستم بستنی خوردم مامانییی دوتاییمون بستنی خیلی دوست داریممم نوش جفتمون عزیزمممم ازاون موقع هم داشتم تو سایتا مختلف مطلب میخوندم ک این 4 5 هفته مونده چی بخورمو چی نخورمممم از الان هم عدسی فردا صبحمو گذاشتم ک با هم بزنیم تو رگ خیلی بدنم ب خارش افتادهههه خداروشکر شمکم هنوز ترک نخوردهههه مثه ک امشب نمیخوایی بخوابی مامان جون.قربونت بشممممم با این تکونات مطمئنم خیلی زود دلم واسه تکونات تنگ میشهههه ...
6 دی 1392

چهاردهم فروردین 92

قربونت بشمممم ک اینقد تکون میخوریییی سلام عزیز دم خوبی مامان جونی؟؟؟؟؟؟؟؟ وای ک چ جالی میده اینقد تکون میخوری خیالم راحت میشه آنیتا وقتی میبینم تکون میخوری دیشب م خیلی خسه بودی تا امروز عصر تکونات کم بودددد ولی بعدازظهری ی ساعتی خوابیدیم باهم بیدار ک شدم از همون موقع ی ریز داری تکون میخوریییی.قربونت بشممممم دختر گلمممم کی بشه بگیرمت تو بغلممممممم خدایاااا دیگه صبرم کم شدههه این روزا زود بگذره و اون موقع ک میدنش تو بغلم برسههههههه ...
6 دی 1392